علی آقاعلی آقا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه سن داره

شیطونک عمه

کلی خبر از علی آقا ...

سلاااااااااااااااااااااام عشقم خوبی؟؟؟؟؟وای که دلم کلی برات تنگ شده با این که تا ١ ساعت پیش پیشمن بودی کلی با هم بازی کردیم .... اخه ٢روزی میشد ندیده بودمت به مامانی گفتم بیارت تا اون روی ماهتو ببینم  میخوام یکم از کارات بگم ... پسرم مشالا بزرگ شده و کلی اتیش میسوزونه ..... از کجا بگم؟؟؟ اهان...انگاری میای اینجا انرژیت ٤ برابر میشه بیشتر از خونتون شیطونی میکنی.... الان که اینجا بودی رفتی ادکلن عمه هانیه رو گرفتی و نزدیک لباست کردی و گفتی : (پسسسسس) بعدش دوباره ادکلن گرفتی زیر گلوتو دوباره گفتی( پسسسس) بعد با دست میمالیدی گردنتو ...الااااهی من  فدات شم این کارو از بابا حامد یاد گرفتی... دیگه..... اهان.......
18 مهر 1391

علی و واکسن 18 ماهگی ....

اااااااااااااااالاهی من فدات بشم ............امروز صبح رفتی واکسن زدی این واکسن میگن خیلی سخته  مامانی و مامان مطهره با بابایی بردنت ولی بابا حامد اومد دنبال من و منم با خودش اورد که بیام خونه شم  وقتی دیدم انقد گریه میکنی دلم بد جور گرفت طاقت نیاوردمو اشک منم در اومد اخه چرا قطره شو درست  نمیکنن که شما کوچولو ها انقدر اذیت نشید هااااااااااااان؟؟؟؟؟؟؟؟ الاهی بمیرم که تو اوج گریه مامانو بابا تو  صدا میکردی الانم خونتونم و دارم برات مینویسم شما هم داری بازی میکنی.....فکر نکنم درد داشته بازی  دردش بغدا شروع میشه.......
5 مهر 1391

کلی عکس از علی و اتاقش ..............

اینجا علی کوچولو با مامان و بابا رفته رستوران  الاهی من فدات شم.... اینجا هم لا لا کرده البته این عکس برا کوچولوییشه ............. و بعدی........ واااااااااااااااااای خدا اینجا وقتی که داشتن از بیمارستان میاوردنت خونه............کوچولو..... بقیه اشو برید ادامه مطلب اتاق جیگرمو بینید........ بفرمایید... اینجا اتاق عزیز بنده است البته ورودیش........ و این ........ .  و ........... . عکس یه کمدتو نداشتم گرفتم میزارم عزیزم. ...
26 شهريور 1391

عکس علی آقا ...

سلااااااااااام پسر گل خوبی عمه؟دلم کلی برا تو  و وبلاگت تنگ شده بود.... امروز برای این که غذا نمیخوری  بردنت دکتر که بهت شربت اشتها آور داد خدا کنه با خوردنش غذات خوب بشه انقدر مامان زری نگران  نشه....دیروز با خاله اعظم و عمو هادی و مامان حمیده رفتیم تیز آب انقد خوش گذشت که حد نداره...... شما هم تا جایی که میتونستی آتیش سوزوندی.........آهان.........مامانت داشت دستو صورتتو با آبو صابون میشست که دستتو زدی به چشمت و چشمت سوخت کلی گریه کردی تو اوج گریه میخواستی بیای بغل  من.....الاهی من فدات بشم...کلا عمه دوستی ....قوربون اون چشمات برم من که تمام وجود عمه  اتی...حالا چند تا عکس از علی کوچولو که تو پارک روبه ر...
18 شهريور 1391

علی کوچولو رفت دریاچه تار ...

سلاااام به بهترین برادر زاده ی دنیا خوبی عمه ؟؟؟ جمعه با عمو هادی و زن عمو و مامان و بابا . مامان  حمیده و اقاجون رفتیم دریاچه تار شما بار اولت بود که میرفتی توی راه انقدر شیطونی کردی که حد نداره  همش تو بغل من بودی چون جاده اش زیاد خوب نیستو بالا و پایین زیاد داره من سفت جناب عالی رو گرفته  بودم....که یه موقع سرت به جایی نخوره ولی تو راه خوابت برد و وقتی رسیدیم شما خواب بودی شانس ما  هم بارون گرفت (گشتم ولی بارون نداشت)   و نتونستیم بشینیم رو زمین ولی زودی قطع شد موقعی که میخواستیم بیایم تازه بیدار  شدی چند تا عکس خوشگلم ازت گرفتم میزارم ولی تو دوربینه همش یادم میره عکسارو بریزم تو...
8 شهريور 1391

علی و ماه رمضون ...

سلااااام عزیز عمه خوفی؟؟؟توی این ماه شما صبح ها مییای اینجا و من و مامانی نگهت میداریم شما هم یه  ذره رعایت نمیکنی و یکم از شیطنتت کم نمیکنی و کلی اتیش میسوزونی من و مامانی با دهن روزه میوفتیم  دنبالت که خدایی نکرده طوریت نشه آخه تو جیگر منی امروزم کلی با هم بازی کردیم و رفتیم تو حیاط رفتیم  خونه عمو هادی و شما یه سر زدی به زن عموت کلا خوش میگذره....الانم گرسنگی بد جور بهم فشار اورده  برم یکم دراز بکشم که در حال بیهوشی ام................ بووووووووووس گنده
11 مرداد 1391

ماه رمضان اومد گلم ...

سلام بهترینم خوبی عمه؟؟؟ ماه رمضان اومده گلم ماهی که همه روزه میگیرن و کلی به خدا نزدیک میشن  امشب خونه مامان حمیده افطار دعوتیم...شما هم مییای.........روزا داره میگذره و شما بزرگ میشی و شیطون ترم میشی هر چی دستت میاد از توی بالکون پرت میکنی پایین ما هر چی گم میکنیم میریم تو حیاط دنبالش میگردیم کلا شیطونی دیگه .....دیروز اینجا بودی صبح مامان و بابا اوردنت اومدی بالا سرم و شروع  کردی ............ به گفتن انه انه منم که خواب........اصلا نفهمیدم تویی دادو بیدادم در اومد که چرا منو بیدار کردید یه آن  برگشتم دیدم تویی و داری چشماتو میمالی و آماده گریه هستی یهو بلند شدم و کلی بوست کردم و از  دلت در اوردم و تا...
5 مرداد 1391

نبودن عمه دلیل داره ....

سلاااااااااااااااااااااااااااااام گل پسر خوبی ؟؟؟؟؟ واقعا ببخشید شرمنده نتونستم بیام وبلاگت بعد از تموم  شدت امتحانا برنامه ی گزینه 2 شروع شده دارم درس میخونم بعدشم عروسی مهدی (پسر عمه بنده) بود  در گیر عروسی بودم ........شما هم که یه چند روزی رفتی شمال و آب و هوا عوض کردی و میدونم کلی  بهت خوش گذشته................اوووووووووووووووم.............اهان!!!!! راستی چند روز پیش مامانی مریض  شد من اومدم خونتون تا شما رو نگه دارم اون روز پدر منو در اوردی بردمت پارک که مثلا یکم بازی کنی دنبال  مرغ و خروس های همسایه میکردی تو دنبال مرغ و خروس ها منم دنبال تو جریان داشتیم اون روز...کل پارک  ما رو نگاه میکر...
18 تير 1391

مامان و بابا ...

زن عشق می کارد و... کینه درو می کند.... او می زاید و...   تو در فکر این که بچه دختر باشد... او درد میکشد و.... تو برایش نام انتخاب می کنی .... او مادر میشود و... همه جا میپرسند .... نام پدر ؟؟؟؟؟  علی آقا قدر مامان و بابا ی گلتو بدون.....! ...
22 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شیطونک عمه می باشد