علی آقاعلی آقا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

شیطونک عمه

1 ساله شدن علی آقا ...

تولد...تولد ...تولدت مبارک...مبارک...مبارک..تولدت مبارک..... .ااخ من فدات شم که 1 ساله شدی یادم رفت راستی عیدت مبارک درواقع عید همه ی کسایی که این  پست و میخونن مبارک ایشالا سال خوبی برای همشتون باشه...اول یه معذرت خواهی از علی جونم  بکنم که عمه اش نتونست روز تولدش بیاد وبلاگش بعد جریان این نبودم و می گم....علی جون این عمه  ی عاشقتو ببخش...خب...وقتی تحویل سال شد همه اومدن خونه ما..علی جون تو هم اومدی بابایی  بهت عیدی داد...یه لباس خوشگلم پوشیده بودی....انقد ناز شده بودی که حد نداشت...بعدشم رفتیم  خونه ی مامان حمیده (مادر بزرگ من) شبشم برای گل پسرم تولد گرفتیم اخه قرار بود ...
9 خرداد 1391

واکسن زدن علی آقا ...

الهی بمیرم امروز واکسن زدی مامانی میگفت کلی گریه کردی دلم میخواد الان ببینمتو کلی بوست کنم ولی  تو خونه خودتونی منم تازه از مدرسه اومدم یکم استراحت میکنم مییام پیشت.خیلی دوست دااااااااااااارمم  عمه جون.
9 خرداد 1391

دارم میرم مشهد گلم ...

 از این شکلک خوشم اومد گفتم تو هم ببینیش!!!!!  اخی من چقدر دلم برای تو تنگ شده عمه ای کاش الان پیشم بودی و با هم بازی می  کردیم ولی خب الان خونتونی یکمم حالت رو به راه نیست چون واکسنی که زدی باعث شده تب کنی  راستی عمه ٢٩ هوم قراره با مدرسه برم مشهد شاید تا چند روز نتونم بیام وبلاگت ببخشید گلم خیلیییییی  دوستت دارم ...
9 خرداد 1391

علی کوچولو راه میره ....

  الاهی من فداااااااااااااات شم عزیزم که تو راه میری..... چند روز پیش دستتو گرقتم خودت بلند شدی شروع کردی به راه رفتن....اولش زود خسته میشدی و  سریع مشستی ولی الان خیلی دوست داری راه بری گاهی هم بدون کمک وایمیستی و 4.5 قدم  خودت  راه مییای ولی یه هو شوت میشی زمین....       ...
9 خرداد 1391

عشق بیرون رفتن و داری ...

سلام عزیزم  خوفی؟چه خبرا؟؟ دلم کلی برات تنگ شده بود با این که همین دیروز دیدمت ولی بازم  بعد امتحان اومدم خونتون امتحانم بد نبود فکرکنم ١٩ بشم...الانم خونتونم و دارم برات مینویسم شما هم  خوابی ................... انقدر ناز خوابیدی که همش دلم میخواد نگات کنم  تو راه که داشتم مییومدم زنگیدم خونتون که به  مامانی بگم دارم میام اونجا اخه مامانی میاد خونتون اونجا شما رو نگه میداره که مامان بره سر کار هر  چی زنگ میزدم مگه جواب میدادید تا رسیدم دم در خونتون دیدم توی پارک رو به رو خونتون داری بازی  میکنی همشم دلا میشدی یه چی میکردی تو دهنت که مامانی سری از دستت میگرفت..............
8 خرداد 1391

علی آقا حرف میزنه ...

سلاااااااااااااااام پسره خوب...خوفی عمه ؟؟؟؟؟؟شرمنده که چند روز نیومدم وبلاگت اخه امتحان دارم عزیزم  الانم تازه از از سر امتحان اومدم دیشب تا٢ بیدار بودم صبح ام ٥ بیدار شدم تقریبا در حال بیهوش شدنم..... خب میخوام یکم از حرف زدنت بگم... عزیز دل من برا خودش حرف میزنه  و با خودش اختلات میکنه ما هم که  چیزی حالیمون نمیشه هر چی میگی میگیم باشه باشه..... اما.............. اما این که به من میگی....( انه) یعنی عمه به بابا جونتم  که میگی بابا به مامان جونتم  که مامان  تلفن و بر میداری میزاری در گوشتو میگی ( ادو ) یعنی الو....... تا یکی دست میزنه شروع میکنی به رقصیدن و اون دستای ...
27 ارديبهشت 1391

علی کوچولو آهنگ گوش میده ...

ااااااااااااااااخ من فدات شم وروجک....چقدر تو نازو شیطونی..... میخوام از اتفاق های امروز برات بگم...........اووووووم.........از کجا شروع کنم؟؟؟؟؟ اهان..... امروز وقتی از مدرسه اومدم خونه ...شما اومدی پیشم کلی اتیش سوزوندی الانم که راه میری کسی به  گرد پاتم نمیرسه و زودی از محل حادثه فرار میکنی....روی تختم خوابیده بودم داشتم  آهنگ گوش میدادم که مامانی صدام کرد رفتم پیش مامانی وقتی برگشتم دیدم گوشیمو گذاشتی روی گوشتو داری آهنگ گوش  میدی تازه دستتم تکون میدادی .....اااااااااخ من قربونت برم عشقم تازه دستم میزنی........ خب الام  میخوام چند تا عکس از جیگرم بزام .... . نگا چیجوری خوابیده........وای من قربو...
4 ارديبهشت 1391

عکس علی جونم وقتی خیلی کوچولو بود ...

الان گل پسرم یه پا مرد شده واسه خودش... ولی عکس کوچولوییشو میزارم که بعدا ببینه...  در اینجا شما رو شکم بابا حامد خوابت برده دلمونم نمییومد بلندت کنیم بیچاره بابات تا زمانی که بیدار شدی همین جوری دراز کشیده بود راستی عکس تولدتم میزارم ولی چون تو دوربینه.. دوربینم الان دست بابایی اته نمیشه... ...
27 فروردين 1391

عکس علی آقا در همایش علی اصغر...

اخ خدا من چقد این علی رو دوست دارم همه توجه کنن این اقا که میبینید عشق بنده است در لباس علی اصغر ...من این عکسو ازت نگرفتم گلم ..اخه رفته بودم ازمون مامان دوستم لطف کردو اومد از تو عکس گرفت دستشم درد نکنه چه لحظه هایی رو شکار کرده .... ...
27 اسفند 1390

داغون شدن کامپیوتر عمه ...

سلااااااام به بهترین برادر زاده ی دنیا...خوفی عمه جون؟؟ ببخشید چند روز نیومدم وبلاگت اخه ویروسا حمله کرده بودن به کامپیوترم  ( ) منم که بلد نبودم درستش کنم باید صبر میکردم تا بابا جونت بیاد درستش کنه الانم خدارو شکر درست شده ... چند روز دیگه تولدته میشی ١ ساله اگه شمال نری حتما برات تولد میگیریم.......... ...
27 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شیطونک عمه می باشد